مناجات نیمۀ شعبانی با صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه
بـسـمِ ربِّ الـنّـور آقا جـان بـیـا درد دارم حـضرت درمـان بـیا حـیف از خوبیِ تو یابن الحسن عـاشقـت من باشم و امثـال من تو همیشه حـاضری من غـائبم چون تو را گُم کردهام بیصاحبم خود مدد فرما که بارم بار نیست بین درگاهت برایم کار نیست؟ از خودم ناراحتم دل با تو نیست دل که جای هیچکس إلا تو نیست بـا هـزاران عـاشـق پُـر مـدعـا سـاکـن کـوه و بـیـابـانـی چرا؟ بـا ریـا دل را هـوایـی میکـنـم با تـو دارم خـود نـمایی میکنم در تکـاپوی همین جشن عـظیم از شما غـافل شدیم ابن الکریم در خـیابانها چه غوغایی شده بـیحـیـایی هـا تـمـاشـایی شـده رقص و آواز و ترانه هست و بس نیـمۀ شعـبان بهانه است و بس من نمیگویم که چادر سر کنند یا که قـرآن را همه از بر کنند لیک روی شیعیان کردی حساب روی زهـرا پیـشگانِ با حجاب ما که عمری چشم بر دین بستهایم بهـرتان یک شهر آذین بستهایم این شبـیه جشن میلاد تو نیست غرق شادی هیچ کس یاد تو نیست با خودم گفتم چرا دف میزنیم؟ با دو صد شور اینچنین کف میزنیم؟ این برای توست یا نفس خودم؟ بـاز هـم شـرمـنـدۀ آقـا شـدم… غـصۀ من پیـرتان کرده ببخش نوکـرت بازی درآورده ببـخش مهـربـانـیت وقـیحـم کرده است آه آقـا نـوکـرت شـرمـنـده است «أیُّها المُـنـذَر» مـرا بـیدار کن بار دیگـر بهـرم استـغـفـار کن معـنی والشـمس بر قـلـبم بتـاب در شب تاریک دل کن انـقلاب روزه دارم با غمت لیل و نهار روزگارم بیتـو یعـنی شام تار زیـنت دنـیـا أنـا الـمـهـدی بگـو حـضـرت آقا أنا الـمـهـدی بگو از غلاف آن تیغ را بیرون بکش آن دو تا زندیق را بیرون بکش در مدیـنـه پیـش چـشـمـان همه زان دو بـستـان انتـقـام فـاطـمه سرتـرین سـرهـا فـدائـیّ سرت چـشم بر راه تو مانـده مـادرت |